یه قطعه شعری رو در یکی از پیامهای قبلی به نام «ز من بستان» آوارده بودم. محتوای این پیام هم، هم راستای اون هستش:
*****
خداوند به سوی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و اله) وحی فرستاد «قل حسبی الله علیه یتوکل المتوکلون» بگو خدا مرا بس است. اهل توکل تنها بر او توکل میکنند (سوره زمر آیه 38)
***
در زمان یکی از خلفای پیشین قحطی شد. وقتی از شدت قحطی جان مردم به لب و صبرشان لبریز شد، خلیفه به مردم فرمان داد با گریه و زاری به سوی خداوند بروید. مردم آلات لهو و لعب و معصیت را شکسته و به دعا و مناجات پرداختند و همه دست نیاز به درگاه الهی دراز کردند.
در این میان غلامی را دیدند که دست میزند و میرقصد و میخواند. او را نزد خلیفه آوردند و گفتند: ای خلیفه این بر خلاف فرمان شما، شادی میکند. خلیفه به غلام گفت: همه مردم در اضطراب و نگرانی به سر میبرند و تو را چه شده که شادی میکنی؟ گفت: مولای من انباری پر از گندم دارد و من از این جهت خاطر جمع هستم. خلیفه از این سخن متأثر شد و به فکر فرو رفت. سپس سر بلند کرده و گفت:
این توکل مخلوق به مخلوق است که به او آرامش داده. پس اگر مخلوقات بر خالق متعال توکل کنند چه قدر آرامش و امنیت خاطر خواهند داشت.
(ریاض الحکایات ص 116)
Cloob.com
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر