سه‌شنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۵

آموخته ام که

آموخته­ام
بیش از آنکه مرا بفهمند، دیگران را درک کنم.
آموخته­ام
که مرد بزرگ به خود سخت می­گیرد و مرد کوچک به دیگران.
آموخته­ام
که دانش خود را به دیگران آموزش دهم و دانش دیگران را بیاموزم. بنابراین علم خود را انفاق کرده­ام و آنچه را نمی­دانم آموخته­ام.
آموخته­ام
پیش از آنکه دوستم بدارند، دوست بدارم.
آموخته­ام
همیشه فردی خوش بین باقی بمانم. چرا که زندگی و موهبت­های آن را دوست می­دارم.
آموخته­ام
اگرچه از هر چیزی بهترینش را ندارم، ولی از هر چیز که دارم بهترین استفاده را کنم.
آموخته­ام
لبخند، ارزان­ترین راهی است که می­توان با آن نگاه را وسعت بخشید.
آموخته­ام
آنچه امروز در دست دارم، ممکن است آرزوی فرداهایم باشد.
آموخته­ام
زندگی مثل یک نقاشی است، با این تفاوت که در آن از پاک­کن خبری نیست.
آموخته­ام
که هیچ روزی از امروز با ارزش­تر نیست.
آموخته­ام
زیاده­گویی شاید مقدمه ناشنوایی باشد.

شنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۵

امیدواری

مدت زمانی پیش در یکی از اتاق­های بیمارستانی دو مرد که هر دو حال وخیمی داشتند بستری بودند. یکی از آنها اجازه داشت هر روز بعداز ظهر به مدت یک ساعت به منظور تخلیه شش­هایش از مایعات، روی تختخواب کنارتنها پنجره اتاق بنشیند. اما مرد دیگر اجازه تکان خوردن نداشت و باید تمام اوقات به حالت دراز کش روی تخت قرار گرفته باشد.
دو مرد برای ساعاتی طولانی با هم حرف می­زدند، از همسران­شان؛ خانه وخانواده­شان؛ شغل و دوران خدمت سربازی و تعطیلات­شان خاطراتی برای هم نقل می­کردند.
هر روز بعد از ظهر مرد کنار پنجره که اجازه داشت یک ساعت بنشیند؛ برای مرد دیگر تمام مناظر بیرون را همان­طور که می­دید تشریح می­کرد و آن مرد هر روز به امید آن یک ساعت که می­توانست دنیای بیرون و رنگ­هایش را در فکر خود تجسم کند به سر می­برد.
پنجره مشرف به یک پارک سرسبز است با دریاچه­ای طبیعی که چند قو و اردک در آن شنا می­کنند و بچه­ها نیز قایق­های اسباب بازی خود را در آب شناور کرده و بازی می­کنند.چند زوج جوان دست در دست هم از میان گل­های زیبا و رنگارنگ عبور می­کنند. منظره زیبای شهر زیر آسمان آبی در دور دست به چشم می خورد و...
در تمام مدتی که مرد کنار پنجره این مناظر را توصیف می­کرد؛ مرد دیگر با چشمان بسته در ذهن خود آن طبیعت زیبا را تجسم می­کرد. در یک بعد از ظهر گرم مرد کنار پنجره رژه سربازانی که از پایین پنجره عبور می­کردند را برای مرد دیگر شرح داد و مرد دیگر با بازسازی آن صحنه­ها در ذهن خود؛ انگار که واقعاً آن اتفاقات و مناظر را می­دید.
روزها وهفته ها گذشت ...
یک روز صبح زمانی که پرستار وسایل استحمام را برای آنها به اتاق آورده بود؛ متاسفانه با بدن بی­جان مرد کنار پنجره روبرو شد که در کمال آرامش به خواب ابدی فرو رفته بود؛ سراسیمه به مسئولان بیمارستان اطلاع داد تا جسد مرد را بیرون ببرند.
پس از مدتی همه چیز به حال عادی بازگشت.
مردی که روی تخت دیگر بستری بود از پرستار خواهش کرد که جای او را تغییر داده و به تختخواب کنار پنجره منتقل شود.
پرستار که از این تحول در بیمارش خوشحال بود این کار را انجام داد و از راحتی و آسایش بیمار اطمینان حاصل کرد. مرد به آرامی و تحمل درد و رنج بسیار خودش را کم کم از تخت بالا کشید تا بتواند از پنجره به بیرون و دنیای واقعی نگاه کند. به آرامی چشمانش را باز کرد ولی روبروی پنجره تنها یک دیوار سیمانی بود.
مرد بیمار تعجب زده از پرستار پرسید: چه بر سر مناظر فوق العاده­ای که مرد کنار پنجره برای او توصیف می­کرد آمده است؟
پرستار پاسخ داد: اوچگونه منظره­ای را برای تو وصف کرده است در حالی که خودش نابینا بود؟ او حتی این دیوار سیمانی را نیز نمی­توانسته که ببیند. شاید او تنها می­خواسته است که تو را به زندگی امیدوار کند.
******
موهبت عظیمی است که بتوانیم به دیگران شادی ببخشیم علیرغم این که خودمان در زندگی رنج­ها و سختی­های زیادی را تحمل می­کنیم.
در میان گذاشتن مشکلات زندگی با دیگران شاید کمی از رنج ما بکاهد اما زمانی که شادی­ها تقسیم شوند، اثری مضاعف را خواهد داشت.

شنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۵

فرصتی از اذان تا نماز

به دنیا که میایم در گوشمون اذان می­خونند
و
وقتی که می­میریم واسمون نماز می­خونند
زندگی چقدر کوتاهه
فرصتی از اذان تا نماز
از طرف یک دوست

یکشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۵

زندگی

درک زندگی تنها با نگاه به گذشته میسر است
اما زندگی کردن تنها با نگاه به آینده

سورن کیرکگارد

شادی - خوشبختی

بسیاری مردم شادی­های کوچک را به امید خوشبختی بزرگ از دست می­دهند
پرل س. باک

دوشنبه، تیر ۱۲، ۱۳۸۵

یکی از قوانین طبیعت

اگه می­خوای بخوری و خورده نشی
باید ببینی و دیده نشی

یکشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۵

آنچه لایق بود داد

آنکه هفت اقلیم عالم را نهاد
هرکسی را آنچه لایق بود داد

سه‌شنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۸۵

دانه و مورچه

یه مورچه اگه صد دفعه هم دونش ول بشه و بیفته زمین، بازم ناامید نمیشه و دوباره سعی می­کنه و دونش رو بالا می­بره.

دوشنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۸۵

خواستن، توانستن و دانستن

خواستن می­سوزاند
توانستن ویران می­کند
اما دانستن آرامش می­دهد
رولان بارت

پنجشنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۴

صدای سخن عشق

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند

چهارشنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۴

روز 29 بهمن روز «سپندار مذگان» روز عشق شاد باد

وقتی به شروع و چگونگی وقوعش فكر می­كنم، به نظرم همه چیز گیج و پیچیده می­آید! اما ظاهراً این گیجی چندان هم عجیب و دور از انتظار نیست، چون عبارت «ضربه فرهنگی» را چنین تعریف كرده­اند: تغییراتی در فرهنگ كه موجب به وجود آمدن گیجی، سردرگمی و هیجان می­شود. این ضربه چنان نرم و آهسته بر پیكر ملت ما فرود آمد كه جز گیجی و بی­هویتیِ پی­آمد آن، چیزی نفهمیدیم!
شاید افراد زیادی را ببینید كه كلمات Hi و Hello را با لهجه غلیظ American اش تلفظ می­كنند. اما تعداد افرادی كه از واژه «درود» استفاده می­كنند، بسیار نادر است! همینطور كلمه Thanks بیش از سپاسگزارم و Good bye بسیار راحت­تر از «بدرود» در دهان­ها می­چرخد. ما حتی به این هم بسنده نكرده­ایم!
این روزها مردم برگزاری جشن­ها و مناسبت­های خارجی را نشانه تجدد، تمدن و تفاخر می­دانند. سفره هفت سین نمی­چینند، اما در آراستن درخت كریسمس اهتمام می­ورزند! جشن شب یلدا كه به بهانه بلند شدن روز، برای شكرگزاری از بركات و نعمات خداوندی برگزار می­شده است را نمی­شناسند، اما همراه و همزمان با بیگانگان روز شكرگزاری برپا می­كنند! همه چیز را در مورد Valentine و فلسفه نامگذاریش می­دانند، اما حتی اسم «سپندار مذگان» به گوششان نخورده است.
چند سالی­ست حوالی26 بهمن ماه (14 فوریه) كه می­شود هیاهو و هیجان را در خیابان­ها می­بینیم. مغازه­های اجناس كادوئی لوكس و فانتزی غلغله می­شود. همه جا اسم Valentine به گوش می­خورد. از هر بچه مدرسه­ای كه در مورد والنتاین سوال كنی می­داند كه - در قرن سوم میلادی كه مطابق می­شود با اوایل امپراطوری ساسانی در ایران، در روم باستان فرمانروایی بوده است بنام كلودیوس دوم. كلودیوس عقاید عجیبی داشته است از جمله اینكه سربازی خوب خواهد جنگید كه مجرد باشد. از این رو ازدواج را برای سربازان امپراطوری روم قدغن می­كند. كلودیوس به قدری بی­رحم و فرمانش به اندازه­ای قاطع بود كه هیچ كس جرات كمك به ازدواج سربازان را نداشت. اما كشیشی به نام والنتیوس (والنتاین)، مخفیانه عقد سربازان رومی را با دختران محبوبشان جاری می­كرد. كلودیوس دوم از این جریان خبردار می­شود و دستور می­دهد كه والنتاین را به زندان بیندازند. والنتاین در زندان عاشق دختر زندانبان می­شود. سرانجام كشیش به جرم جاری كردن عقد عشاق، با قلبی عاشق اعدام می­شود... بنابراین او را به عنوان فدایی و شهید راه عشق می­دانند و از آن زمان نهاد و سمبلی می­شود برای عشق - !
اما كمتر كسی است كه بداند در ایران باستان، نه چون رومیان از سه قرن پس از میلاد، كه از بیست قرن پیش از میلاد، روزی موسوم به روز عشق بوده است! جالب است بدانید كه این روز در تقویم جدید ایرانی دقیقاً مصادف است با 29 بهمن، یعنی تنها 3 روز پس از والنتاین فرنگی! این روز «سپندار مذگان» یا «اسفندار مذگان» نام داشته است.
فلسفه بزرگداشتن این روز به عنوان «روز عشق» به این صورت بوده است كه در ایران باستان هر ماه را سی روز حساب می­كردند و علاوه بر اینكه ماه­ها اسم داشتند، هر یك از روزهای ماه نیز یك نام داشتند. به عنوان مثال روز اول، «روز اهورا مزدا» ، روز دوم، «روز بهمن» (سلامت، اندیشه) كه نخستین صفت خداوند است، روز سوم، «اردیبهشت» یعنی (بهترین راستی و پاكی) كه باز از صفات خداوند است، روز چهارم، «شهریور» یعنی (شاهی و فرمانروایی آرمانی) كه خاص خداوند است و روز پنجم، «سپندارمذ» بوده است. سپندارمذ لقب ملی زمین است، یعنی گستراننده، مقدس، فروتن. زمین نماد عشق است چون با فروتنی، تواضع و گذشت به همه عشق می­ورزد. زشت و زیبا را به یك چشم می­نگرد و همه را چون مادری در دامان پر مهر خود امان می­دهد. به همین دلیل در فرهنگ باستان اسپندار مذگان را به عنوان نماد عشق می­پنداشتند. در هر ماه، یك بار، نام روز و ماه یكی می­شده است كه در همان روز كه نامش با نام ماه مقارن می­شد، جشنی ترتیب می­دادند متناسب با نام آن روز و ماه. مثلاً شانزدهمین روز هر ماه مهر نام داشت كه در ماه مهر، «مهرگان» لقب می­گرفت. همین طور روز پنجم هر ماه سپندارمذ یا اسفندارمذ نام داشت كه در ماه دوازدهم سال كه آن هم اسفندارمذ نام داشت، جشنی با همین عنوان می­گرفتند.
سپندار مذگان جشن زمین و گرامی داشت عشق است كه هر دو در كنار هم معـنا پیدا می­كردند. در این روز زنان به شوهران خود با محبت هدیه می­دادند. مردان نیز زنان و دختران را بر تخت شاهی نشانده، به آنها هدیه داده و از آنها اطاعت می­كردند.
ملت ایران از جمله ملت­هایی است كه زندگی­اش با جشن و شادمانی پیوند فراوانی داشته است، به مناسبت­های گوناگون جشن می­گرفتند و با سرور و شادمانی روزگار می­گذرانده­اند. این جشن­ها نشان­دهنده فرهنگ، نحوه زندگی، خلق و خوی، فلسفه حیات و كلا جهان بینی ایرانیان باستان است. از آنجایی كه ما با فرهنگ باستانی خود ناآشناییم شكوه و زیبایی این فرهنگ با ما بیگانه شده است.
نقطه مقابل ملت ما آمریكایی­ها هستند كه به خود جهان بینی دچار می­باشند. آنها دنیا را تنها از دیدگاه و زاویه خاص خود نگاه می­كنند. مردمانی كه چنین دیدگاهی دارند، متوجه نمی­شوند كه ملت­های دیگر شیوه­های زندگی و فرهنگ­های متفاوتی دارند. آمریكایی­ها بشدت قوم پرستند و خود را محور جهان می­دانند. آنها بر این باورند كه عادات، رسوم و ارزش­های فرهنگی­شان برتر از سایرین است. این موضوع در بررسی عملكرد آنان به خوبی مشهود است. به عنوان مثال در حالی كه این روزها مردم كشورهای مختلف جهان معمولاً به سه، چهار زبان مسلط می­باشند، آمریكایی­ها تقریباً تنها به یك زبان حرف می­زنند. همچنین مصرانه در پی اشاعه دادن جشن­ها و سنت­های خاص فرهنگ خود هستند.
اطلاع داشتن از فرهنگ­های سایر ملل و مرعوب شدن در برابر آن فرهنگ­ها دو مقوله كاملاً جداست. با مرعوب شدن در برابر فرهنگ و آداب و رسوم دیگران، بی اینكه ریشه در خاك، در فرهنگ و تاریخ ما داشته باشد، اگر هم به جایی برسیم، جایی ست كه دیگران پیش از ما رسیده­اند و جا خوش كرده­اند!
برای اینكه ملتی در تفكر عقیم شود، باید هویت فرهنگی تاریخی را از او گرفت. فرهنگ مهم­ترین عامل در حیات، رشد، بالندگی یا نابودی ملت­ها است. هویت هر ملتی در تاریخ آن ملت نهاده شده است. اقوامی كه در تاریخ از جایگاه شامخی برخوردارند، كسانی هستند كه توانسته­اند به شیوه مؤثرتری خود، فرهنگ و اسطوره­های باستانی خود را معرفی كنند و حیات خود را تا ارتفاع یك افسانه بالا برند. آنچه برای معاصرین و آیندگان حائز اهمیت است، عدد افراد یك ملت و تعداد سربازانی كه در جنگ كشته شده­اند نیست؛ بلكه ارزشی است كه آن ملت در زرادخانه فرهنگی بشریت دارد.
شاید هنوز دیر نشده باشد كه روز عشق را از 26 بهمن (Valentine) به 29 بهمن (سپندار مذگان ایرانیان باستان) منتقل كنیم.

جمعه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۴

عمل نشانه قدرت

تو شاید در درون خودت آدم بسیار قدرتمندی باشی
اما عمل تو قدرت تو رو نشون میده

جمعه، دی ۱۶، ۱۳۸۴

و اما عشق

عشق ... موجودی عجیب و خارق العاده با قدرتی بسیار بالاتر از حد تصور. موجودی با پیچیدگی­های بسیار زیاد. از چیزهایی به وجود میاد و با چیزهایی از بین میره. گاه بر سر چیزهای بسیار ناچیز و حتی پیش پا افتاده نمایان میشه و گاه بر سر چیزهای کم اهمیت از بین میره.
عشق موجودی با قدرت بسیار زیاد، قدرتی نامرئی. موجودی که میتونه خیلی نا­ممکن­ها رو ممکن کنه.
موجودی که می­تونه باعث خوشبختی یا حتی بدبختی انسان بشه. اگه شناخته بشه و به طور صحیح استفاده بشه باعث خوشبختی واقعی و اگه خوب شناخته نشه یا به درستی از اون استفاده نشه نابودی رو به همراه داره.
می­خوام در مورد عشقـی صحبت کنم کـه نبودش باعث نگرانی، اضطـراب و دلهـره انسان­های امروزی شده و این نگرانی مشکلات فراوانی رو به وجود آورده. عشق بین دخترها و پسرها و عشق بین همسرها. عشقی که وجودش یا نبودش می­تونه باعث دوام زندگی یا فنای اون بشه.
عشق بین زن و مرد در زندگی مشترک دو مرحله داره. شبیه به دندان­های انسان. دندان­های شیری و دندان­های دائمی. عشق اولیه و عشق دائمی.
دندان­های شیری ممکنه خیلی زود یا حتی دیر بیرون بیان ولی کوچک هستند و عمری کم دارن و بعد از مدتی یکی یکی از بین میرن. در اکثر موارد چون مانعی برای رشد ندارن وقتی کامل میشن ظاهری مرتب و زیبا دارن. برای شروع می­تونن خوب باشن و کمک کننده، اما ناپایدار. اما دندان­های دائمی. خواه ناخواه سر و کلشون پیدا میشه. اگه درست رشد داده و بـه خوبی با دندان­های شیری جایگزین بشن، مرتب و زیبا در کنار هم قرار می­گیرن و یک عمر زندگی انسان رو می­تونن به خوبی همراه اون­ها باشن. اما اگه به اون­ها بی­توجهی بشه، نا­مرتب و کج قرار می­گیرن و باعث ناراحتی شده و زیبایی رو از بین می­برن. همین طور اگه در طول عمر به دندان­های دائمی توجهی نشه خراب شده و حتی از بین میرن.
و اما عشق ...
فرقی که عشق با دندان داره، هم می­تونه خودبخود به وجود بیاد هم میشه به وجود آوردش. برای به وجود آوردن عشق باید بستر و محیط اون رو فراهم کرد. عشقی که خودبخود به وجود بیاد می­تونه خودبخود هم از بین بره ولی عشقی که به وجود آورده بشه، چون همراه با مراقبت بوده از آفت­ها دورتر بوده، کمتـر آسیب­پذیـر هست. مثل بوته گلی می­مونه که می­تونه به طور طبیعی در طبیعت رشد کنه و گل بده ولی این بوته گل در برابر سرما، گرما، طوفان، آفت­ها و ... آسیب­پذیره. اما همون بوته گل وقتی در گلخانه پرورش و رشد داده بشه، همراه با مراقبت و رسیدگی­های لازم می­تونه گل­های زیباتر و بیشتر به همراه داشته باشه و از بلا و آفت هم دور باشه و عمری بیشتر بکنه.
و اما شباهت اون با دندان­ها؛ عشق اولیه مثل دندان­های شیری می­مونه، ظاهری بوده و مدت زیادی دوام نداره. عشق دائمی هم مانند دندان­های دائمی می­مونه و با مراقبت و توجه به وجود میاد و زیبایی واقعی رو به همراه میاره.
عشق اولیه به خاطر شناخت ظاهری افراد از همدیگه به وجود میاد و زیبایی­هایی رو به همراه میاره و چون به دلیل همین شناخت­های اولیه به وجود اومده موقتی بوده و عمر کوتاهی داره. این عشق بعد از گذشت زمان و روزمرگی، روز به روز کمرنگ میشه و از بین میره. اگه در این مدت به اون توجه کافی نشه و جایگزین مناسبی برای اون قرار داده نشه مشکلاتی رو به همراه میاره. در اینجاست که در کنار عشق، نفرت هم می­تونه رشد کنه. نفرت می­تونه مثل دندان­های کجی باشه که بر اثر بی­توجهی رشد کردن. وقتی عشق دائمی که بر اثر همون روابط واقعی و حقیقی زن و مرد در حال شکل گرفتن هست خوب مورد توجه قرار نگیره می­تونه همون عشق رو به نفرت تبدیل کنه. حتی اگه در طول زندگی از این عشق به خوبی مراقبت نشه رفته رفته آفت­ها و پوسیدگی­ها اون رو از بین می­بره.
چیزی که امروزه باعث نگرانی خیلی از افراد شده همینه که اگه عشقی نباشه زندگی از هم پاشیده می­شه. این کاملاً درسته مگر اینکه فرد برای از هم پاشیده نشدن زندگی، اون زندگی رو تحمل کنه.
حالا مسئله اینجاست که کدام عشق باعث دوام زندگی و خوشبختی میشه؟ عشق اولیه؟ عشق دائمی؟ یا هر دو؟
برگردیم به قدیم. زمانی که نیاکان ما تا پای سفره عقد همدیگر رو هم ندیده بودن. البته این در مورد همشون صدق نمی­کنه ولی عمومیت داشته. زوجی که هیچکدوم نمی­دونستن که آیا همدیگر رو دوست دارن یا نه. پس به حرمت عقدی که بین اونها برقرار شده سعی در ایجاد عشق می­کردن. یعنی همون عشق اولیه. برخی موفق بوده و علاقیشان به حدی می­رسیده که حتی باعث تقویت عشق دائمی می­شده و زندگی پایداری رو ادامه می­دادند. ولی دسته دیگر که موفق نمی­شدن یا نمی­خواستند، به نوعی اون زندگی رو تحمل می­کردن.
اما امروزه که طرز تفکر انسان­ها تغییر کرده. افراد برای داشتن یک زندگی خوب و پایدار اول به دنبال عشق می­گردن. «آیا من اون رو دوست دارم؟» چه عشقی، چه دوست داشتنی. قطعاً همگی ما به دنبال اون عشق حقیقی می­گردیم، عشق پایدار.
حقیقت اینه که به راحتی نمیشه به اون پی برد. برخی افراد تصور می­کنن که همون عشق اولیه اگه باشه می­شه زندگی رو با اون شروع کرد و همون عشق برای ادامه زندگی کافیه. برخی تصور می­کنن که اگه عشق اولیه باشه می­شه عشق دائمی رو به وجود آورد و زندگی رو ادامه داد. برخی تصور می­کنن که اگه عشق اولیه نباشه، عشقی به وجود نمیاد. اصلاً «عشق» چیه؟ عشق یـه حِسه، در همگی وجود داره و بـه هر چیزی نسبت داده می­شه. چه مادی و چه غیر مادی. تا حدی غریزی هست و طبیعی. یعنی نبود اون در افراد باعث تعجب می­شه! در روابط بین انسان­ها از نوع رفتار و منش بین اونا به وجود میاد.
پس میشه اون رو به وجود آورد. یعنی در عین حالی که ممکنه خودبخود شکل بگیره، میشه با انجام اعمالی به وجود آوردش. همین­طور عکس این قضیه هم ممکنه. احتمال داره عشقی به صورت خودبخود از بین بره یا با انجام اعمالی، عمداً اونو از بین برد.
مشکلی که در این دوره زوج­ها رو در بر گرفته و با احساس نبود عشق بین همدیگه اونها رو از هم جدا می­کنه و روز به روز هم در حال افزایشه، همین شناخت نادرست از عشقه.
اکثر افراد تصور می­کنن که باید اون عشق خودبخود به وجود بیاد. به عبارتی دیگه وقتی کسی رو می­بینن، یه برانداز می­کنن ببینن که این فرد رو دوست دارن یا نه. اگه دوست داشته باشن تازه به موارد دیگه فکر می­کنن. اما این دوست داشتن کاملاً موقتی و ظاهریه. وقتی با این طرز تفکر زندگی مشترک رو با فرد مورد علاقشون شروع می­کنن تازه متوجه واقعی بودن یا مجازی بودن این عشق میشن و اگه نتونن به خوبی از اون عشق مراقبت و نگهداری کنن از اون ناامید شده و تصمیم به جدایی می­گیرن.
حال با توجه به تجربه گذشتگان­مون و تجربه افراد در این زمان میشه نتیجه گرفت که لازم نیست عشق اولیه به طور خودبخود وجود داشته باشه، یعنی با یک نظر گفت که «من این فرد رو دوست دارم یا نه»، میشه اون رو ایجاد کرد. مهم اینه که از اون به خوبی مراقبت بشه، هدایت بشه و رشد داده بشه. باید اون رو به خوبی شناخت و راه­های بدست آوردن و مراقبت از اون رو پیدا کرد.