پنجشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۶

امتحان اسکندر

ارسطو مربی اسکندر بود. پس از آن که کاملاً او را تربیت کرد و تمامی علومی که لازم بود به او یاد داد، یک روز در مجلسی که جمعی از علما و حکما بودند از اسکندر سوالاتی پرسیده شد. اسکندر هم به تمام آن سوالات جواب­های درست داد. ولی ارسطو به جای تحسین و تشویق او را شدیداً توبیخ و سرزنش کرده و او را به جهل و نادانی نسبت داد. اسکندر نوجوان از این عمل شدیداً ناراحت شد و از استاد خود رنجید. حضار مجلس از سرزنش­های بی­مورد و بی­جای استاد تعجب کرده و در مقام اعتراض از او پرسیدند: که برای چه به جای تشویق از این شاگرد ممتاز با خشونت و ناسپاسی برخورد کردی؟ ارسطو جواب داد: اسکندر کودکی است که در ناز و نعمت بزرگ شده است و در آینده­ای نزدیک پادشاه خواهد شد من خواستم مزه ظلم را به او بچشانم تا بفهمد که ظلم چه قدر تلخ و ناگوار است تا وقتی که به پادشاهی رسید از ستم و بی­انصافی و تضییع حقوق دیگران خودداری کند.
***
علی (علیه السلام) فرمود:
ستم گناهی است که هیچ وقت فراموش نمی­شود

چهارشنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۶

راست کن

دلت را راست کن از راستکاری ****** که هست از راستکاری رستگاری
ناصر خوسرو

سه‌شنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۶

ثروت

مرد ثروتمند و باتقوایی که در حال مرگ بود از خدا خواست تا ثروت و گنجینه خود را به بهشت بیاورد. خدا هم چون مرد ثروتش را از راه حلال درآورده بود و به مستمندان هم کمک کرده بود؛ قبول کرد.
مرد ثروتمند به خدمتکاران خود دستور داد تا چمدانی را پر از طلا کنند و داخل تابوتش بگذارند.
ساعاتی بعد مرد از دنیا رفت و در آن دنیا همراه چمدان به دروازه بهشت رسید. فرشته مأمور در بهشت به او گفت: «ورود با چمدان ممنوع است» مرد به او گفت که با اجازه خداوند این چمدان را با خود آورده است. فرشته قبول کرد و پرسید: «داخل چمدان چه آورده­ای؟» مرد چمدان را باز کرد. فرشته با حیرت گفت: «سنگ فرش خیابان؟!»
فرشته در بهشت را باز کرد. بهشت شهری بود با دیوارهایی از زمرد، خانه­های از سنگ یاقوت با درهایی از لعل سرخ، درختانی زیبا که مرواریدهای قشنگی از آن آویزان بودند و سنگ­فرش خیایان­ها همه از طلای ناب!

سه‌شنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۶

راز موفقیت در زندگی

كودكی ده ساله كه دست چپش در یك حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یك استاد سپرده شد. پدر كودك اصرار داشت استاد از فرزندش یك قهرمان جودو بسازد! استاد پذیرفت و به پدر كودك قول داد كه یك سال بعد می­تواند فرزندش را در مقام قهرمانی كل باشـگاه­ها ببیند. در طول شش مـاه اسـتاد فقـط روی بدن­سازی كودك كار كرد و در عرض این شش ماه حتی یك فن جودو را به او تعلیم نداد. بعد از شش ماه خبر رسید كه یك ماه بعد مسابقات محلی در شهر برگزار می­شود. استاد به كودك ده ساله فقط یك فن آموزش داد و تا زمان برگزاری مسابقات فقط روی آن تك فن كار كرد. سرانجام مسابقات انجام شد و كودك توانست در میان اعجاب همگان، با آن تك فن همه حریفان خود را شكست دهد! سه ماه بعد كودك توانست در مسابقات بین باشگاه­ها نیز با استفاده از همان تك فن برنده شود. وقتی مسابقات به پایان رسید، در راه بازگشت به منزل، كودك از استاد راز پیروزی­اش را پرسید. استاد گفت: «دلیل پیروزی تو این بود كه اولاً به همان یك فن به خوبی مسلط بودی. ثانیاً تنها امیدت همان یك فن بود. سوم اینكه تنها راه شناخته شده برای مقابله با این فن، گرفتن دست چپ حریف بود كه تو چنین دستی نداشتی
یاد بگیر كه در زندگی، از نقاط ضعف خود به عنوان نقاط قوت استفاده كنی. راز موفقیت در زندگی، داشتن امكانات نیست، بلكه استفاده از «بی­امكانی» به عنوان نقطه قوت است.