سه‌شنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۶

ثروت

مرد ثروتمند و باتقوایی که در حال مرگ بود از خدا خواست تا ثروت و گنجینه خود را به بهشت بیاورد. خدا هم چون مرد ثروتش را از راه حلال درآورده بود و به مستمندان هم کمک کرده بود؛ قبول کرد.
مرد ثروتمند به خدمتکاران خود دستور داد تا چمدانی را پر از طلا کنند و داخل تابوتش بگذارند.
ساعاتی بعد مرد از دنیا رفت و در آن دنیا همراه چمدان به دروازه بهشت رسید. فرشته مأمور در بهشت به او گفت: «ورود با چمدان ممنوع است» مرد به او گفت که با اجازه خداوند این چمدان را با خود آورده است. فرشته قبول کرد و پرسید: «داخل چمدان چه آورده­ای؟» مرد چمدان را باز کرد. فرشته با حیرت گفت: «سنگ فرش خیابان؟!»
فرشته در بهشت را باز کرد. بهشت شهری بود با دیوارهایی از زمرد، خانه­های از سنگ یاقوت با درهایی از لعل سرخ، درختانی زیبا که مرواریدهای قشنگی از آن آویزان بودند و سنگ­فرش خیایان­ها همه از طلای ناب!

۱ نظر:

ناشناس گفت...

خدا حفظت کنه
ممنون از پیام هات
چندتا از نوشته هاتو خوندم
بقیه ام ذخیره می کنم و میخونم
ادامه بده