یکشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۸

وقتی راه رفتن آموختی دویدن بیاموز و بعد پرواز را

وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز
و دویدن که آموختی، پرواز را
***
راه رفتن بیاموز، زیرا راه­هایی که می­روی جزئی از تو می­شود و سرزمین­هایی که می­پیمایی بر مساحت تو اضافه می­کند
***
دویدن بیاموز، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زود­باشی، دیر
***
و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی
***
من راه رفتن را از یک سنگ آموختم، دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت
***
بادهـا از رفتن بـه مـن چیزی نگفتنـد، زیـرا آنقـدر در حرکت بودنـد کـه رفتـن را نمی­شناختند
***
پلنگان، دویدن را یادم ندادند زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند
***
پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند، زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند
***
اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، رفتن را می­شناخت
کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را می­فهمید
و درختی که پاهایش در گل بود، از پرواز بسیار می­دانست
***
آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت
***
وقتی داری در دریای زندگی سفر می­کنی .. از طوفان­ها و امواج نترس
بگذار تا از تو بگذرند .. تو فقط به سفرت ادامه بده و استقامت داشته باش
همیشه به خاطر داشته باش .. دریای آرام ناخدای با تجربه و ماهر نمی­سازد
***
جایی در قلب هر انسان وجود دارد که در آن افکار تبدیل به آرزو می­شوند و آرزوها به اهداف بدل می­گردند. جایی که در آن هر غیر ممکنی، ممکن می شود. تنها اگر به هدف­هایمان ایمان داشته باشیم