شنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۹۰

فاصله قلب هایتان چقدر است؟

استادی از شاگردانش پرسید:
چرا ما وقتی عصبانی هستیم داد می­زنیم؟
چرا مردم هنگامی که خشمگین هستند صدایشان را بلند می­کنند و سر هم داد می­کشند؟
شاگردان فکری کردند و یکی از آن­ها گفت:
چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می­دهیم.
استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست می­دهیم درست است امّا چرا با وجودی که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می­زنیم؟
آیا نمی­توان با صدای ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامی که خشمگین هستیم داد می­زنیم؟
شاگردان هر کدام جواب­هایی دادند امّا پاسخ­های هیچکدام استاد را راضی نکرد.
سرانجام او چنین توضیح داد:
هنگامی که دو نفر از دست یکدیگر عصبانی هستند، قلب‌هایشان از یکدیگر فاصله می‌گیرد.
آن‌ها برای این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند.
هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آن‌ها باید صدایشان را بلندتر کنند.
سپس استاد پرسید:
هنگامی که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقی می‌افتد؟
آن‌ها سر هم داد نمی‌زنند بلکه خیلی به آرامی با هم صحبت می‌کنند. چرا؟
چون قلب‌هایشان خیلی به هم نزدیک است.
فاصله قلب‌هاشان بسیار کم است.
استاد ادامه داد:
هنگامی که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقی می‌افتد؟ آن‌ها حتی حرف معمولی هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌کنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر می­شود.
سرانجام، حتی از نجوا کردن هم بی­نیاز می­شوند و فقط به یکدیگر نگاه می‌کنند. این هنگامی است که دیگر هیچ فاصله­ای بین قلب­های آن‌ها باقی نمانده باشد.

سه‌شنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۹۰

جملاتی ارزشمند تر از طلا

- آنچه جذاب است سهولت نیست، دشواری هم نیست، بلکه دشواری رسیدن به سهولت است.
- وقتی توبیخ را با تمجید پایان می­دهید، افراد درباره رفتار و عمل­کرد خود فکر می­کنند، نه رفتار و عمل­کرد شما.
- سخت­کوشی هرگز کسی را نکشته است، نگرانی از آن است که انسان را از بین می­برد.
- اگر همان کاری را انجام دهید که همیشه انجام می­دادید، همان نتیجه­ای را می­گیرید که همیشه می­گرفتید.
- افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی­دهند، بلکه کارها را بگونه­ای متفاوت انجام می­دهند.
- کار بزرگ وجود ندارد، به شرطی که آن را به کارهای کوچک­تر تقسیم کنیم.
- کارتان را آغاز کنید، توانایی انجامش بدنبال می­آید.
- انسان همان می­شود که اغلب به آن فکر می­کند.
- همواره بیاد داشته باشید آخرین کلید باقیمانده، شاید بازگشاینده قفل در باشد.
- تنها راهی که به شکست می­انجامد، تلاش نکردن است.
- دشوارترین قدم، همان قدم اول است.
- عمر شما از زمانی شروع می­شود که اختیار سرنوشت خویش را در دست می­گیرید.
- وقتی زندگی چیز زیادی به شما نمی­دهد، بخاطر این است که شما چیز زیادی از آن نخواسته­اید.
- در اندیشه آنچه کرده­ای مباش، در اندیشه آنچه نکرده­ای باش.
- امروز، اولین روز از بقیه عمر شماست.
- برای کسی که آهسته و پیوسته می­رود، هیچ راهی دور نیست.
- امید، درمانی است که شفا نمی­دهد، ولی کمک می­کند تا درد را تحمل کنیم.
- به جای آنکه به تاریکی لعنت فرستید، یک شمع روشن کنید.
- آنچه شما درباره خود فکر می­کنید، بسیار مهم­تر از اندیشه­هایی است که دیگران درباره شما دارند.
- هر کس، آنچه را که دلش خواست بگوید، آنچه را که دلش نمی­خواهد می­شنود.
- اگر هر روز راهت را عوض کنی، هرگز به مقصد نخواهی رسید.
- صاحب اراده، فقط پیش مرگ زانو می­زند، و آن هم در تمام عمر، بیش از یک مرتبه نیست.
- وقتی شخصی گمان کرد که دیگر احتیاجی به پیشرفت ندارد، باید تابوت خود را آماده کند.
- کسانی که در انتظار زمان نشسته­اند، آن را از دست خواهند داد.
- کسی که در آفتاب زحمت کشیده، حق دارد در سایه استراحت کند.
- بهتر است دوباره سئوال کنی، تا اینکه یکبار راه را اشتباه بروی.
- آنقدر شکست خوردن را تجربه کنید تا راه شکست دادن را بیاموزید.
- اگر خود را برای آینده آماده نسازید، بزودی متوجه خواهید شد که متعلق به گذشته هستید.
- خودتان را به زحمت نیندازید که از معاصران یا پیشینیان بهتر گردید، سعی کنید از خودتان بهتر شوید.
- خداوند به هر پرنده‌ای دانه­ای می­دهد، ولی آن را داخل لانه­اش نمی‌اندازد.
- درباره درخت، بر اساس میوه‌اش قضاوت کنید، نه بر اساس برگ­هایش.
- انسان هیچ وقت بیشتر از آن موقع خود را گول نمی‌زند که خیال می‌کند دیگران را فریب داده است.
- هرکه با بدان نشیند، اگر طبیعت ایشان را هم نگیرد، به طریقت ایشان متهم گردد.
- کسی که به امید شانس نشسته باشد، سال­ها قبل مرده است.
- اگر جلوی اشتباهات خود را نگیرید، آنها جلوی شما را خواهند گرفت.
- اینکه ما گمان می‌کنیم بعضی چیزها محال است، بیشتر برای آن است که برای خود عذری آورده باشیم.

دوشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۹۰

زمین خوردن بار سوم

مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد. در راه مسجد، مرد زمین خورد و لباس­هایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. مرد لباس­هایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد! او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباس­هایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد. در راه مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید. مرد پاسخ داد: من دیدم شما در راه مسجد دو بار به زمین افتادید، از این رو چراغ را آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم. مرد اول از او فراوان تشکر می­کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه می­دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست در خواست می­کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند. مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می­کند. مرد اول درخواستش را بار دیگر تکرار می­کند و مجدداً همان جواب را می­شنود. مرد اول سوال می­کند که چرا او نمی­خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند. مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان هستم)) مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد. شیطان در ادامه توضیح می­دهد: ((من شما را در راه مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم.)) وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راهتان به مسجد برگشتید، خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید. به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده­ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده­تان را خواهد بخشید. بنابراین، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم.
نتیجه اخلاقی داستان:
کار خیری را که قصد دارید انجام دهید به تعویق نیاندازید. زیرا هرگز نمی­دانید چقدر اجر و پاداش ممکن است ازمواجه با سختی­های در حین تلاش به انجام کار خیر دریافت کنید. پارسایی شما می­تواند خانواده و قوم­تان را بطور کلی نجات بخشد. این کار را انجام دهید و پیروزی خدا را ببینید.