از بچـگی هـر اتفاق خوبـی کـه میخواستـم بیافتـه و نمـیافتاد یـا هـر اتفاق بدی کـه میخواستم نیافته و میافتاد... همیشه یه حرفی تو گوشم بود که میگفتن... لابد یه خیری در کار بوده...
بعد فکر میکردم آخه این که مثلاً من مریض بشم و فلان روز نتونم برم تولد بهترین دوستم و اون ازم دلگیر بشه چه خیری درش میتونه باشه... بعد میفهمیدم که آره اگه اون زمان اون دوستی ادامه پیدا میکرد، ممکن بود تو آینده من چه اثر منفی داشته باشه. یا حتی قبول نشدن تو یه رشتهای که بیشتر دوست داشتم ولی الان میفهمم اگه قبول شده بودم...
پس ایمان دارم به این که خدا منو دوست داره و اگر گاهی اوقات مسائلی بر وفق مرادم نیست، مسلماً صلاح من در آن است...
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل *** شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد
خدا جونم... اینها رو مینویسم تا ازت عذر خواهی کنم.
که دیروز از دستت عصبانی شدم... وقتی که فکر کرده بودم که اصلاً به دعاهای من اهمیت ندادی و هیچ چیز بر وفق مرادم پیش نرفت.
اولش این بود که ماشینم خراب شد و دیر به محل کارم رسیدم.
ولی در عوض باعث شد از اون حادثه وحشتناک جون سالم به در ببرم و اونجا نباشم.
خدایا! عمداً این کارو کردی؟؟؟ (نه؟؟؟؟)
یه خونه... همونی که عاشقش بودم رو پیدا کرده بودم. ولی یه نفر زودتر از من اونو خرید... خیلی عصبانی شدم...
ولی بعداً که فهمیدم لولههاش ترکیده بوده یه نفس راحتی کشیدم که نخریدمش.
ولی بعداً که فهمیدم لولههاش ترکیده بوده یه نفس راحتی کشیدم که نخریدمش.
دیروز یه لباس شیک و درست و حسابی... چشممو گرفت ولی رنگش زیادی بیحال و روشن بود. امروز همون لباسو با رنگ قرمز گیر آوردم... تازه باور میکنی؟؟ تو حراجی زیر قیمت......
حالا میدونم که تو مراقب منی و منو مورد مرحمت و لطفت قرار دادی. نه در اون چیزی که من تو دعاهام از تو درخواست میکنم. بلکه اون چیزی که صلاح من در اونه.
برگرفته از نامهای از گروه روزنه
با قدری تغییر
با قدری تغییر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر