یکشنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۸۷

گروه 99 را می شناسید؟

پادشاهى که بر يک کشور بزرگ حکومت مى‌کرد، از زندگى خود راضى نبود و دليلش را نيز نمى‌دانست.
روزى پادشاه در کاخ خود قدم مى‌زد. هنگامى که از کنار آشپزخانه عبور مى‌کرد، صداى آوازى را شنيد. به دنبال صدا رفت و به يک آشپز کاخ رسيد که روى صورتش برق سعادت و شادى مى‌درخشيد.
پادشاه بسيار تعجب کرد و از آشپز پرسيد: «چرا اينقدر شاد هستى؟». آشپز جواب داد: «قربان، من فقط يک آشپز هستم، اما تلاش مى‌کنم تا همسر و بچه‌ام را شاد کنم. ما خانه‌اى حصيرى تهيه کرده‌ايم و به اندازه خودمان خوراک و پوشاک داريم. بدين سبب من راضى و خوشحال هستم ...»
پس از شنيدن سخنان آشپز، پادشاه با نخست وزير در اين مورد صحبت کرد. نخست وزير به پادشاه گفت: «قربان، اين آشپز هنوز عضو گروه ٩٩ نشده است». پادشاه با تعجب پرسيد: «گروه ٩٩ چيست؟». نخست وزير جواب داد: «اگر مى‌خواهيد بدانيد که گروه ٩٩ چيست، اين کار را انجام دهيد: يک کيسه با ٩٩ سکه طلا در مقابل در خانه آشپز بگذاريد. به زودى خواهيد فهميد که گروه ٩٩ چيست؟».
پادشاه بر اساس حرف‌هاى نخست وزير فرمان داد يک کيسه با ٩٩ سکه طلا را در مقابل در خانه آشپز قرار دهند.آشپز پس از انجام کارها به خانه بازگشت و در مقابل در خانه آن کيسه را ديد. با تعجب کيسه را به اتاق برد و باز کرد. با ديدن سکه‌هاى طلا ابتدا متعجب شد و سپس از شادى بال در آورد. آشپز سکه‌هاى طلا را روى ميز گذاشت و آنها را شمرد. ٩٩ سکه؟ آشپز فکر کرد اشتباهى رخ داده است. بارها طلاها را شمرد، ولى واقعاً ٩٩ سکه بود! و تعجب کرد که چرا تنها ٩٩ سکه است و ١٠٠ سکه نيست! فکر کرد که يک سکه ديگر کجاست و شروع به جستجوى سکه صدم کرد. اتاق‌ها و حتى حياط را زير و رو کرد، اما خسته و کوفته و نااميد بازگشت. آشپز بسيار دل شکسته شد و تصميم گرفت از فردا بسيار تلاش کند تا يک سکه طلا ديگر به دست آورد و ثروت خود را هر چه زودتر به يکصد سکه طلا برساند. تا دير وقت کار کرد. به همين دليل صبح روز بعد ديرتر از خواب بيدار شد و با همسر و فرزندش دعوا کرد که چرا وى را بيدار نکرده‌اند! آشپز ديگر مانند گذشته خوشحال نبود و آواز نمى‌خواند، او فقط تا حد توان کار مى‌کرد!
پادشاه نمى‌دانست که چرا اين کيسه چنين بلايى بر سر آشپز آورده است و علت را از نخست وزير پرسيد. نخست وزير جواب داد: قربان، حالا اين آشپز رسماً به عضويت گروه ٩٩ در آمده است! اعضاى گروه ٩٩ چنين افرادى هستند.آنان زياد دارند اما راضى نيستند. تا آخرين حد توان کار مى‌کنند تا بيشتر به دست آورند. آنان مى‌خواهند هر چه زودتر «يکصد» سکه را از آن خود کنند! اين علت اصلى نگرانى‌ها و آلام آنان مى‌باشد. آنها به همين دليل شادى و رضايت را از دست مى‌دهند.

هیچ نظری موجود نیست: