یکشنبه، آذر ۱۷، ۱۳۸۷

حکایتی از کریمخان زند

مردی به دربار خان زند می­رود و با ناله و فریاد می­خواهد تا كریمخان را ملاقات كند...
سربازان مانع ورودش می­شوند!
خان زند در حال كشیدن قلیان ناله و فریاد مردی را می­شنود و می­پرسد ماجرا چیست؟
پس از گزارش سربازان به خان؛ وی دستور می­دهد كه مرد را به حضورش ببرند...
مرد به حضور خان زند می­رسد و کریم خان از وی می­پرسد: چه شده است چنین ناله و فریاد می­كنی؟
مرد با درشتی می­گوید: دزد همه اموالم را برده و الان هیچ چیزی در بساط ندارم!
خان می­پرسد وقتی اموالت به سرقت می­رفت تو كجا بودی؟
مرد می­گوید من خوابیده بودم!!!
خان می­گوید خب چرا خوابیدی كه مالت را ببرند؟
مرد در این لحظه آن چنان پاسخی می­دهد كه استدلالش در تاریخ ماندگار می­شود و سرمشق آزادی خواهان می­شود...
مرد می­گوید: من خوابیده بودم، چون فكر می­كردم تو بیداری! ...

خان بزرگ زند لحظه­ای سكوت می­كند و سپس دستور می­دهد خسارتش را از خزانه جبران كنند و در آخر می­گوید: این مرد راست می­گوید ما باید بیدار باشیم...

هیچ نظری موجود نیست: