یکشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۷

تزریق خون

سال­ها پیش که من به عنوان داوطلب در بیمارستان کار می­کردم، دختری به بیماری عجیب و سختی دچار شده بود و تنها شانس زنـده ماندنش انتقـال کمـی از خـون خانواده­اش به او بود.

او فقط یک برادر 5 ساله داشت. دکتر بیمارستان با برادر کوچک دختر صحبت کرد.

پسرک از دکتر پرسید: آیا در این صورت خواهرم زنده خواهد ماند؟

دکتر جواب داد: بله و پسرک قبول کرد.

او را کنار تخت خواهرش خواباندیم و لوله­های تزریق را به بدنش وصل کردیم، پسرک به خواهرش نگاه کرد و لبخندی زد و در حالی که خون از بدنش خارج می­شد، به دکتر گفت: آیا من به بهشت می­روم؟!

پسرک فکر می­کرد که قرار است تمام خونش را به خواهرش بدهند!

نشان لیاقت عشق

هیچ نظری موجود نیست: