یکشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۶

حکایت عشق حقیقی

این مطلب جالب از گروه روزنه به دستم رسیده:
******
موسی مندلسون، پدر بزرگ آهنگساز شهیر آلمانی، انسانی زشت و عجیب الخلقه بود. قدّی بسیار كوتاه و قوزی بد شكل بر پشت داشت.
موسی روزی در هامبورگ با تاجری آشنا شد كه دختری بسیار دوست داشتنی به نام فرومتژه داشت. موسی در كمال ناامیدی، عاشق آن دختر شد. ولی فرمتژه از ظاهر و هیكل از شكل افتاده او منزجر بود.
زمانی كه قرار شد موسی به شهر خود بازگردد، آخرین شجاعتش را به كار گرفت تا به اتاق دختر برود و از آخرین فرصت برای گفتگو با او استفاده كند. دختر حقیقتاً از زیبایی به فرشته­ها شباهت داشت، ولی ابداً به او نگاه نكرد و قلب موسی از اندوه به درد آمد. موسی پس از آن كه تلاش فراوان كرد تا صحبت كند، با شرمساری پرسید: آیا می­دانید كه عقد ازدواج انسان­ها در آسمان بسته می­شود؟ دختر در حالی كه هنوز به كف اتاق نگاه می­کرد گفت: بله، شما چه عقیده­ای دارید؟ موسی گفت: من معتقدم كه خداوند در لحظه تولد هر پسری مقرر می­کند كه او با كدام دختر ازدواج كند. هنگامی كه من به دنیا آمدم، عروس آینده­ام را به من نشان دادند، ولی خداوند به من گفت: «همسر تو گوژپشت خواهد بود». درست همان جا و همان موقع من از ته دل فریاد برآوردم و گفتم: «اوه خداوندا! گوژپشت بودن برای یك زن فاجعه است. لطفاً آن قوز را به من بده و هر چی زیبایی است به او عطا كن».
فرومتژه سرش را بلند كرد و خیره به او نگریست و از تصور چنین واقعه­ای بر خود لرزید.
او سال­های سال همسر فداكار موسی مندلسون بود.

هیچ نظری موجود نیست: