پنجشنبه، مهر ۱۴، ۱۳۸۴

با چنان عشقی زندگی كن كه ...

سلام
مدتیه مطلب برای نوشتن زیاد به دستم میاد. این داستانی هم که در زیر نوشته شده از طرف یکی از دوستان به دستم رسیده. با تشکر از اوون دوست.
******
یكی بود یكی نبود مردی بود كه زندگی­اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود. وقتی از دنیا رفت همه می­گفتند به بهشت رفته است. آدم مهربانی مثل او حتما به بهشت می­ره.در آن زمان بهشت هنوز به مرحله كیفیت فراگیر نرسیده بود. استقبال از او با تشریفات مناسب انجام نشد. دختری كه باید او را راه می­داد نگاه سریعی به لیست انداخت و وقتی نام او را نیافت او را به دوزخ فرستاد.
در دوزخ هیچ كس از آدم دعوت نامه یا كارت شناسایی نمی­خواهد هر كس به آنجا برسد می­تواند وارد شود. مرد وارد شد و آنجا ماند.
چند روز بعد ابلیس با خشم به دروازه بهشت رفت و یقه پطرس قدیس را گرفت و گفت: این كار شما تروریسم خالص است!
پطرس كه نمی­دانست ماجرا از چه قرار است پرسید، چه شده؟
ابلیس كه از خشم قرمز شده بود گفت: آن مرد را به دوزخ فرستاده­اید و آمده و كار و زندگی ما را به هم زده. از وقتی كه رسیده، نشسته و به حرف­های دیگران گوش می­دهد. در چشم­هایشان نگاه می­كند، به درد و دلشان می­رسد. حالا همه دارند در دوزخ با هم گفت و گو می­كنند. یکدیگر را در آغوش می­كشند و می­بوسند. دوزخ جای این كارها نیست!! لطفا این مرد را پس بگیرید.وقتی رامش قصه­اش را تمام كرد با مهربانی به من نگریست و گفت:
با چنان عشقی زندگی كن كه حتی اگر بنا به تصادف به دوزخ افتادی خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند.
پائولو کوئلیو

هیچ نظری موجود نیست: