شنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۶

بطری

یک روز صبح که همراه با یک دوست آرژانتینی در صحرای موجاوه قدم می­زدیم، چیزی را دیدیم که در افق می­درخشید. هر چند قصد داشتیم به یک دره برویم، اما مسیرمان را عوض کردیم تا ببینیم آن درخشش از چیست. تقریباً یک ساعت در زیر آفتابی که مدام گرم­تر می­شد، راه رفتیم و تنها هنگامی که به آن رسیدیم، فهمیدیم چیست. یک بطری خالی بود. شاید از چند سال پیش در آنجا افتاده بود. غبار صحرایی در درونش متبلور شده بود. از آنجا که صحرا بسیار گرم­تر از یک ساعت قبل شده بود، تصمیم گرفتیم دیگر به سمت دره نرویم. به هنگام بازگشت، فکر کردم:
چند بار به خاطر درخشش کاذب در راهی دیگر، از پیمودن راه خود باز مانده­ایم؟ اما باز هم فکر کردم: اگر به سمت آن بطری نمی­رفتیم، چه طور می­فهمیدیم فقط درخششی کاذب است؟

۱ نظر:

Unknown گفت...

زمانی می تونیم مانع تغییر مسیرمون در اثر این درخشش های کاذب بشیم که دیدمون رو انقدر قوی کنیم که از دور هم متوجه بشیم که این درخشش واقعی نیست و همچنین درخشش مسیر خودمون انقدر زیاد و واقعی باشه که حواس ما به درخشش های کاذب دیگه پرت نشه.